خبر دهید به کفتارهای این وادی
گلوله خورده پلنگِ غیور آبادی
غروب بود که از ره رسید مرگی سرخ
در این زمانۀ مرگ سفید، مرگی سرخ!
شب است و دشت، هیاهوی مبهمی دارد
ستارهسوختهای، صحبت از غمی دارد
زمین تشنه و تنپوش تیره... تنها تو
هزار قافله در اوج بیکسیها تو
شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت
حدیث دربهدریهای من شنیدن داشت