ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است
این آخرین شبانۀ آرام زینب است
بختت بلند باد و بلندا ببینمت!
ایرانِ من مباد که تنها ببینمت!
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
این روزها میان شهیدان چه همهمهست
این انقلاب ادامۀ فریاد فاطمهست
بگذر ز خود که طی کنی آن راه دور را
مؤمن به غیب شو که بیابی حضور را
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود
عمریست بیقرار، به سر میبریم ما
بر این قرار تا نفس آخریم ما
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
کو آن که طی کند شب عرفانی تو را
شاعر شود حقیقت نورانی تو را