عالم و فاضل و فرزانه و آزاداندیش
خالص و مخلص و شایسته و وارسته ز خویش
خطبۀ خون تو آغاز نمازی دگر است
جسم گلگون تو آیینۀ رازی دگر است
عشق، سر در قدمِ ماست اگر بگذارند
عاشقان را سر سوداست اگر بگذارند
مثل گل بدرقه کردیم تنی تنها را
و سپردیم به خاک آن همه خوبیها را
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
زیر پا ریخته اینبار کف صابون را
کفر، انگار نخوانده است شب قارون را