من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جر حسین، برابر نداشتم
گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
ای ماه من که چشم و چراغ نبوتی
ریحانهٔ بهشتی باغ نبوتی
در سرخی غروب نشسته سپیدهات
جان بر لبم ز عمر به پایان رسیدهات
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشۀ می در بغل شکست