عطر بهار از سر کوه و کمر گذشت
پروانهوار آمد و پروانهتر گذشت
ای ماه، ای چراغ فروزان راه من
ای آشنای زمزمه و اشک و آه من
این سجدهها لبالب چرت و كسالتاند
این قلبهای رفته حرا بیرسالتاند
وقتی عدو به روی تو شمشیر میکشد
از درد تو تمام تنم تیر میکشد
دُرّ یتیمم و به صدف گوهرم ببین
در بحر عشق، گوهر جانپرورم ببین
دلمردهایم و یاد تو جان میدهد به ما
قلبیم و بودنت ضربان میدهد به ما