بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
برای خاطر طفلان نیامد
نه، ابری با لب خندان نیامد
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
شکفتن آرزوی کودکش بود
سپاهی روبهروی کودکش بود
دلا غافل ز سبحانی، چه حاصل؟
مطیع نفس و شیطانی، چه حاصل؟
رباب است و خروش و خستهحالی
به دامن اشک و جای طفل خالی