سقفی به غیر از آسمان بر سر نداری
تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری
«یا صاحبی فی وحدتی» یاور ندارم
با تو ولی باکی از این لشکر ندارم
چون اشک، رازِ عشق را باید عیان گفت
باید که از چشمان او با هر زبان گفت
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی