دوباره زلف تو افتاد دست شانۀ من
طنین نام تو شد شعر عاشقانۀ من
چگونه جمع کند پارههای جانش را؟
به خیمهها برساند تن جوانش را
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
الا که نور و صفا آفتاب از تو گرفت
ستاره سرعت سِیْر و شتاب از تو گرفت
فروغ چهرۀ خوبان، شعاع طلعت توست
کمال حُسن تو، مدیون این ملاحت توست