بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
در شهر شلوغ، خلوتی پیدا کن
در خلوت خود قیامتی برپا کن
سوز جگر از دل به زبان آمده بود
بابا سوی میدان، نگران آمده بود
برخیز و کفن بپوش سر تا پا را
تا گریه کنند آن قد و بالا را
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده