خیرخواه توام از نور سخن میگویم
از هراسِ شب دیجور سخن میگویم
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان
زیر پا ریخته اینبار کف صابون را
کفر، انگار نخوانده است شب قارون را