رسیده از سفر عشق، نوبر آورده
تبرکی دو سه خط شعر بیسر آورده
حسود حُسن تو برگ گل است، شبنم هم
اسیر عصمت تو آسیهست، مریم هم
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعۀ شب را طلیعۀ لشکر
ميان غربت دستان مکه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکه را منوّر کرد
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده