عطر بهار از سر کوه و کمر گذشت
پروانهوار آمد و پروانهتر گذشت
ای ماه، ای چراغ فروزان راه من
ای آشنای زمزمه و اشک و آه من
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
این سجدهها لبالب چرت و كسالتاند
این قلبهای رفته حرا بیرسالتاند
روزی که پا به عرش معلا گذاشتی!
بر هر چه داشت نقش «تو» را، پا گذاشتی
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
جز او بقیع زائر خلوتنشین نداشت
در کوچهباغ مرثیهها خوشهچین نداشت
دلمردهایم و یاد تو جان میدهد به ما
قلبیم و بودنت ضربان میدهد به ما
با نور استجابت و ایمان عجین شدی
وقتی که با ولی خدا همنشین شدی
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت