آن شب که سعدی در گلستان گریه میکرد
آن شب که حافظ هم غزلخوان گریه میکرد
حالا که باید مثل یک مادر بیایم
یارب! کمک کن از پس آن بر بیایم...
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته