خفتهست آیا غیرت این بوم و بر؟ نه
افتاده است از دست ما تیغ و سپر؟ نه
سر در بغل، باید میان جاده باشی
پیش از شهادت هم به خون افتاده باشی
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را
غمگین مباش ای همنفس که همدمی نیست
عشق علی در سینهات جرم کمی نیست
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس