رسیده از سفر عشق، نوبر آورده
تبرکی دو سه خط شعر بیسر آورده
شب کویر، شبی ساکت است و رازآلود
شب ستاره شدن زیر آسمان کبود
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
غریب شهر قمی... نه، که آشنا هستی
تو مثل فاطمه، معصومۀ خدا هستی
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعۀ شب را طلیعۀ لشکر
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
قرار بود بیایی کبوترش باشی
دوباره آینهای در برابرش باشی
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده