بر روی دوشت کیسه کیسه کهکشان بود
منظومههایی مملو از خرما و نان بود
لب باز کردی تا بگویی اَوّلینی
آری نخستین پیرو حبلالمتینی
قرآن بخوان از روی نیزه دلبرانه
یاسین و الرّحمان بخوان پیغمبرانه
از بدر، از خیبر علی را میشناسند
یاران پیغمبر علی را میشناسند
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
اوصاف تو از ابتدا تا انتها نور
آیینهای، آیینهای سر تا به پا نور
هرچند در پایان حج آخرین است
«من کنتُ مولا...» ابتدای قصه این است