بوی گل از سپیده میآید
اشک شوقم ز دیده میآید
همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
آه ای شهر دوستداشتنی
کوچه پس کوچههای عطرآگین
دل من! در هوای مولا باش
یار بیادعای مولا باش
وقت پرواز آسمان شده بود
گوئیا آخر جهان شده بود
ماه عشق است ماه عشّاق است
ماه دلهای مست و مشتاق است
هیچ کس تا ابد نمیفهمد
شب آن زن چگونه سر شده بود