شهر مدینه، شهر رسول مکرم است
آنجا اگر که جان بِبَری رونما کم است
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
من زائر نگاه توام از دیار دور
آن ذرهام که آمده تا پیشگاه نور
چون حلقه دوست، روح تو را در میان گرفت
شأنت زمین نبود، تو را آسمان گرفت
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
ای دوست در بهشت، تو را راه دادهاند
پروانهٔ زیارت دلخواه دادهاند
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند
با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت