همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
دلت زخمی دلت آتشفشان بود
نگاهت آسمان بود، آسمان بود
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
ببین، تاریخ در تکرار ماندهست
جهان در حسرت بسیار ماندهست
دلا غافل ز سبحانی، چه حاصل؟
مطیع نفس و شیطانی، چه حاصل؟
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
نگاهی گرم سوی کودکانش
نگاه دیگری با همزبانش
فقط از شعله و مسمار گفتیم
از آشوب در و دیوار گفتیم
زبان با نام زهرا خو گرفتهست
گل یاس آبرو از او گرفتهست
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
دلی سوز صدایت را نفهمید
مسلمانی، خدایت را نفهمید
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده