خیرخواه توام از نور سخن میگویم
از هراسِ شب دیجور سخن میگویم
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
زیر پا ریخته اینبار کف صابون را
کفر، انگار نخوانده است شب قارون را