فتنه چون خون دوید در شریان
در شب شوم و شرم شد انسان
فاطمه مادر حسین و حسن
گله کرد از وصال شیرازی
دل سراپردۀ محبت اوست
دیده آیینهدار طلعت اوست...
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
حرف او شد که شد دلم روشن
در دلم شوق اوست کرده وطن