فتنه چون خون دوید در شریان
در شب شوم و شرم شد انسان
فاطمه مادر حسین و حسن
گله کرد از وصال شیرازی
دیر سالیست هر چه میخواهم
از تو یک واژه درخورت گویم
حرف او شد که شد دلم روشن
در دلم شوق اوست کرده وطن
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست