سحر دمیده و بر شیشه میزند باران
هوا مسیحنفس شد، به مقدم رمضان
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
دو جلوۀ ابدی از درخششی ازلی
به خُلق و خو، دو محمد؛ به رنگ و بو دو علی
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
بخوان که اشک بریزم کمی به حال خودم
دل شکستۀ من! ای شکسته بال خودم
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی
یگانهای و نداری شبیه و مانندی
که بیبدیلترین جلوۀ خداوندی
هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو