گل میکند لبخند تو مهمان که میآید
باز است آغوش تو سرگردان که میآید
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
ای که وجود پاک تو آیینۀ زهراست
هر جا تو باشی اسم بابایت علی آنجاست
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینهکاری را
هرچند درک ناقص تاریخ کافی نیست
در اینکه حق با توست اما اختلافی نیست
مِنّی اِلَیْکِ... نامهای از غربت ایران
در سینه دارم حرفهایی با تو خواهرجان
مانند باران بود و بر دلها ترنّم داشت
مانند چشمه لطف سرشارش تداوم داشت
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی