حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
سالها شهر در اعماق سیاهی سخت است
روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
این دشت پر از زمزمۀ سورۀ نور است
این ماه مدینهست که در حال عبور است
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
مِنّی اِلَیْکِ... نامهای از غربت ایران
در سینه دارم حرفهایی با تو خواهرجان
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد