آن صدایی که مرا سوی تماشا میخواند
از فراموشیِ امروز به فردا میخواند
بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
مفتاح اجابت دعایش، خواندند
سرچشمۀ رحمت خدایش، خواندند
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند