گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
به دل بغضی هزاران ساله دارم
شبیه نی، هوای ناله دارم
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر