باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
زمين را میکشند از زير پامان مثل بم يک روز
نمیبينيم در آيينه خود را صبحدم يک روز
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
شام تو پر از نور سحرگاهی شد
خورشید خدا به سوی تو راهی شد
گر زن به حجاب خویش مستور شود
از دیدۀ آلوده و بد دور شود