بعد از تو روزها شده بیرنگ مرتضی
بیرنگ، بیقرار و بدآهنگ مرتضی
هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
جا مانده روی خاک صحرا رد پايت
پيچيده در گوش شقايقها صدايت
ای خوانده سرود عشق را با لب ما
وی روح دمیده در تن مکتب ما
ای یکهسوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاک چه میکرد؟