باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
آن صدایی که مرا سوی تماشا میخواند
از فراموشیِ امروز به فردا میخواند
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
مفتاح اجابت دعایش، خواندند
سرچشمۀ رحمت خدایش، خواندند
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست