در نالۀ ما شور عراقی ماندهست
در خاطره یک باغ اقاقی ماندهست
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
با گوشۀ شالت پر پروانهها را جمع کردی
گرد و غبار کاشی صحن و سرا را جمع کردی
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم