از آغاز محرم تا به پایان صفر باران
نشسته بر نگاه اشکریز ما عزاداران
چه حرفهای زلالی که رودهای روانند
چه نورها، چه سخنها که با تو در جریانند
دارد از جایی بشارتهای پنهان میدهد
بیشتر نهج البلاغه بوی قرآن میدهد
خورشید به قدر غم تو سوزان نیست
این قصّۀ جانگداز را پایان نیست
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخمخورده و بیسر بیاورم
امام رو به رهایی عمامه روی زمین
قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین