از آغاز محرم تا به پایان صفر باران
نشسته بر نگاه اشکریز ما عزاداران
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
رها کردند پشت آسمان زلف رهایت را
خدا حتماً شنید آن لحظۀ آخر دعایت را
خورشید به قدر غم تو سوزان نیست
این قصّۀ جانگداز را پایان نیست
پرندهها همه در باد، تار و مار شدند
نگاهها همه از اشک، جويبار شدند
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخمخورده و بیسر بیاورم