وقتی که زمین هنوز از خون دریاست
در غزه، یمن، هرات... آتش برپاست
از آغاز محرم تا به پایان صفر باران
نشسته بر نگاه اشکریز ما عزاداران
کمک کنید به نوباوگان جنگزده
به آهوان هراسیدۀ پلنگزده
همسایه! غم دوباره شده میهمانتان؟
پوشیدهاند رخت عزا دخترانتان
خورشید به قدر غم تو سوزان نیست
این قصّۀ جانگداز را پایان نیست
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخمخورده و بیسر بیاورم
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما