در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
از آغاز محرم تا به پایان صفر باران
نشسته بر نگاه اشکریز ما عزاداران
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
خورشید به قدر غم تو سوزان نیست
این قصّۀ جانگداز را پایان نیست
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخمخورده و بیسر بیاورم