گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
مدینه آنچه که میپرسم از تو، راست بگو
کجاست تربت زهرا؟ بگو کجاست؟ بگو
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
شب را خدا ز شرم نگاه تو آفرید
خورشید را ز شعلۀ آه تو آفرید
این سخن کم نیست دنیا صبحگاهی بیش نیست
شهر پرآشوبِ امکان، کوچهراهی بیش نیست
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
پر گنجتر ز گوشهٔ ویرانهایم ما
پر ارجتر ز کنج پریخانهایم ما
هستی ما چو پلک وا میکرد
به حضور تو التجا میکرد
نداریم از سر خجلت، زبان عذرخواهی را
کدامین توبه خواهد برد از ما روسیاهی را
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
کو آن که طی کند شب عرفانی تو را
شاعر شود حقیقت نورانی تو را