گر چه از غم، شکسته بالِ من است
اشک من شاهد ملالِ من است
«چرا تو ای شکستهدل! خدا خدا نمیکنی
خدای چارهساز را، چرا صدا نمیکنی»
ای که دل غریب من، با تو شد آشنا، رضا
اشک من است پنجه در پنجرۀ تو یا رضا
صبح است و در بزم چمن، هر گل تبسمّ میکند
باغ از طراوت، حُسن یوسف را تجسّم میکند
بر او سلام که شایستۀ سلام است او
که از سلالۀ ابن الرضا، به نام است او