زمان از لحظۀ آغاز او چیزی نمیداند
زمین از کهکشان راز او چیزی نمیداند
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
ای آنکه قسم خورده به نام تو خدایت
بیدار شده شهر شب از بانگ رهایت
دمید ماه رجب رؤیتش مبارک باد
به دوستان خدا نعمتش مبارک باد
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشۀ می در بغل شکست
چشم تا وا میکنی چشم و چراغش میشوی
مثل گل میخندی و شببوی باغش میشوی