دوباره فتنه شد و مردم امتحان دادند
و باز درس بزرگی به دشمنان دادند
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
حدیث خاتم و انگشتری بخوان با من
روایت زحل و مشتری بخوان با من
چه بنویسم؟ که شعرم باب میلم در نمیآید
دلم میخواهد اما آه... از من برنمیآید
بگذر ز خود که طی کنی آن راه دور را
مؤمن به غیب شو که بیابی حضور را
به این آتش برس، هیزم مهیا کن، مهیاتر
گلستانیم ما، در آتش نمرود، زیباتر
ذره ذره همه دنیا به جنون آمده بود
روح از پیکرهٔ کعبه برون آمده بود
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود
بال پرواز گشایید که پرها باقیست
بعد از این، باز سفر، باز سفرها باقیست
گردباد است که سنجیده جلو میآید
به پراکندن جمع من و تو میآید
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم
رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف
یاعلیُ یاعظیمُ یاغفورُ یارحیم
ماه رحمت باز رفت و همدم حسرت شدیم