خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
سحر که چلچلهها بال شوق وا کردند
سفر به دشت دلانگیز لالهها کردند
صد بار اگر شویم فدای تو یاحسین
کاری نکردهایم برای تو یاحسین
سخت است چنان داغ عزیزان به جگرها
کز هیبت آن میشکند کوه، کمرها
بوی بهشت میوزد از کربلای تو
ای کشتهای که جان دو عالم فدای تو
گویند فقیری به مدینه به دلی زار
آمد به درِ خانۀ عبّاس علمدار
هلا! در این کران فقط به حُر، امان نمیرسد
که در کنار او به هیچکس زیان نمیرسد
کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست
مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
بر لب آبم و از داغ لبت میمیرم
هر دم از غصهٔ جانسوز تو آتش گیرم
به یاد دستِ قلم، تا بَرَم به دفتر، دست
به عرض عشق و ارادت، شوم قلم در دست
نمیدانم تو را در ابر دیدم یا كجا دیدم
به هر جایی كه رو كردم، فقط روی تو را دیدم...
اين ماه، ماهِ ماتم سبط پيمبر است؟
يا ماه سربلندى فرزند حيدر است؟
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟
آن شب که باغ حال و هوای دعا گرفت
هر شاخهای قنوت برای خدا گرفت