همیشه مرد سفر مرد جاده بود پدر
رفیق و همدم مردم، پیاده بود پدر
«پدر» چه درد مگویی! «پدر» چه آه بلندی!
نمیشود که پدر باشی و همیشه بخندی
ای نامۀ سر به مهر مکتوم
ای مادر صبر، ام کلثوم!
خم میشوم تا گامهایت را ببوسم
بگذار مادر جای پایت را ببوسم
ای که وجود پاک تو آیینۀ زهراست
هر جا تو باشی اسم بابایت علی آنجاست
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
چقدر دیر رسیدی قطار بیتو گذشت
قطار خسته و بیکولهبار، بیتو گذشت
شب مانده است و شعلۀ بیجان این چراغ
شب شاهد فسردنِ تنهاترین چراغ
هرچند درک ناقص تاریخ کافی نیست
در اینکه حق با توست اما اختلافی نیست
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند