میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
نام گرامیاش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
از بلبلان هماره پیام تو را شنید
گل، جامه چاک کرد، چو نام تو را شنید
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
از بوستان فاطمه، عطر و شمیم داشت
با دوستان فاطمه، لطف عمیم داشت
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
این سواران کیستند انگار سر میآورند
از بیابانِ بلا، گویا خبر میآورند
کسی که راه به باغ تو چون نسیم گرفتهست
صراط را ز همین راه مستقیم گرفتهست