به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
گفتیم وقت شادی و وقت عزا، حسین
تنها دلیل گریه و لبخند ما حسین
گوش بسپار که از مرگ خبر میآید
خبر از مرگ چنین تازه و تر میآید
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
تشنهام این رمضان تشنهتر از هر رمضانی
شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی
زمين را میکشند از زير پامان مثل بم يک روز
نمیبينيم در آيينه خود را صبحدم يک روز
آری همین امروز و فردا باز میگردیم
ما اهل آنجاییم، از اینجا باز میگردیم
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود