میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
ای کوی تو، کعبۀ خلایق
طالع ز رخ تو، صبح صادق
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان