میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است
این سجدهها لبالب چرت و كسالتاند
این قلبهای رفته حرا بیرسالتاند
آمدی و دل ما بردی و رفتی ای ماه!
با تو خوش بود سحرهای «بِکَ یا الله»
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان
روزههایم اگرچه معیوب است
رمضان است و حال من خوب است