والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
آن روز که شهر از تو پر غوغا بود
در خشمِ تو هیبت علی پیدا بود
آگه چو شد از حالت بیماری او
دامن به کمر بست پیِ یاری او
باید دل خود به عشق، پیوند زدن
دم از تو، تو ای خون خداوند! زدن
آن سو، همه برق نیزه و جوشن بود
این سو، دلی از فروغ حق روشن بود
میآمد و سربهزیر و شرمندهٔ تو
با گریهاش آمیخت شکرخندهٔ تو
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت