ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
چون سرو همیشه راست قامت بودی
معنای شرافت و شهامت بودی
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
دل در حرم تو خویش را گم کردهست
یعنی عوض گریه تبسم کردهست
خوب است چنان که حسرتش هم خوب است
یارب! دلم از ندیدنش آشوب است
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
آماج بلا شد دل او از هر سو
از ناله چو «نال» گشت و از مویه چو «مو»
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
شب تا سحر از عشق خدا میسوزی
ای شمع! چقدر بیصدا میسوزی
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند