بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
من در بر کشتی نجات آمدهام
در ساحل چشمۀ حیات آمدهام
یک جلوۀ دلپذیر تکرار شدهست
لبخند مهی منیر تکرار شدهست
افسوس که این فرصت کوتاه گذشت
عمر آمد از آن راه و از این راه گذشت
در نالۀ ما شور عراقی ماندهست
در خاطره یک باغ اقاقی ماندهست
ماه رمضان دیده به ما دوخته است
ماهی که چراغ رحمت افروخته است
در باغ دعا اگر بهار است از اوست
هر شاخه اگر شکوفهبار است از اوست
در شهر شلوغ، خلوتی پیدا کن
در خلوت خود قیامتی برپا کن
تا نام تو را دلم ترنّم کردهست
با یاد تو، چون غنچه تبسّم کردهست
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
از لطف نسیم، گل شود گلگونتر
زیباتر و دلرباتر و موزونتر
این قلبِ به خون تپیده را دریابید
این جانِ به لب رسیده را دریابید
ای دوست ز رحمت، دلِ آگاهم ده
در ماه دعا سیرِ الی اللّهم ده
در ماه خدا که فصل ایمان باشد
باید دل عاشقان، گلافشان باشد
از مرکب سرکش، تو سواری مَطَلب
یعنی: ز هوایِ نفس، یاری مطلب
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده
تا دل به سپاس میسپاری ای دوست
از نعمت و ناز، بهره داری ای دوست
جانا! به فروتنی، گر ایمان داری
یا میل به رفتار کریمان داری