ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
من در بر کشتی نجات آمدهام
در ساحل چشمۀ حیات آمدهام
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
خوب است چنان که حسرتش هم خوب است
یارب! دلم از ندیدنش آشوب است
تا نام تو را دلم ترنّم کردهست
با یاد تو، چون غنچه تبسّم کردهست
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود