عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
با زمزمۀ سرود یارب رفتند
چون تیر شهاب در دل شب رفتند
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
تا چند از این داغ لبالب باشیم
در آتشِ آه و حسرت و تب باشیم